کلیک کنید
8
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
»؟!.... کیو میگی «: پرینازچشم های درشت راکمی ریز کردوگفت
-بابا همسایه ی بغل دستون رو میگم...دارند وسایل هاشون رو خالی می
کنند
کتابهایش را دسته کرد و به کناری گذاشت....
-خب به سلامتی ، جای خانوم کریمی اومدند، خدا کنه زیاد شلوغ و پلوغ
نباشند.
- نه بابا فکرنمی کنم، یه پیرزن وپیرمردبودند.وقتی زنگ خراب تون روفشار
می دادم تا بلکه خدا بخوادودرو باز کنی رفتم تو نخشون،یه پسر خوش
تیپ و خوش هیکل هم کمکشون می کرد. نمی دونی چه تیکه ایی
بود،قد بلند ، حدود هشتاد، نود، هیکل ورزشکاری ،چارشونه، سبزه و
چشم ابرو مشکی، دلم براش ضعف رفت، فقط یه عیب داشت....!
پرینازبا چشمهایی متعجب پرسید: چه عیبی....!؟
مژگان در حالی که ازروی پله های سنگی حیاط بلند می شد گفت:
-بزرگترین عیبش حیا بود،حتی یه نیم نگاه به من هم نکرد.
- ۹۸/۰۵/۰۳