کلیک کنید
7
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-سلام خوش آمدی...شکر خدا مثل همیشه ست، برای اون بهتری وجود
نداره...!
آفرین دخترم «: لیلاخانوم نگاهی به کتابهای کناردست پرینازکرد گفت
» اومدی با هم درس بخونید
که »... بله...یعنی می خواستیم بخونیم « : مژگان با کلماتی بریده بریده گفت
مامان مژگان اومده دنبالم بریم یه دوری «: پریناز به دادش رسیدوگفت
»؟.. بزینم، اجازه میدی
لیلاخانوم نگاهی به چهره ی دختر ارشدش انداخت، مدتها بودکه، بی
هیچ شکایتی به مسافرت نرفته بود.اماازاین دوست که دوران آشنایشون
به دوهفته هم نمیرسیدخوشش نمی آمد،سگرمه هایش درهم کردوبا
« قیافه ای حق به جانب گفت
والله دخترم اجازه ی پریناز دست باباشه من کاره ایی نیستم بگذار باباش
» بیاد بعد اجازش و بگیر
پرینازدمغ از این محدویت های بی حد و اندازه کتابش را به کناری
ببخش مژگان جون مامانم بدون اجازه ی پدرم آب هم « انداخت و گفت
»... نمیخوره
مژگان دستی به چتریای لختش کشید و کمی با آن کلنجار رفت و سپس
بابا بی خیال باشه دفعه دیگه !منم همچین حوصله ی این محله ی «: گفت
» داغون رو ندارم راستی ،همسایه ی جدید تون مبارک
- ۹۸/۰۵/۰۳